برین جلو آینه ببینید چشاتون برق میزنه یا نه !
من هروقت شارژم صد چشام برق میزنه به وضوح کامل اصلانگم براتون یه شهرو روشن میکنم ولی وقتی شارژم زیر ۱۵درصد اینقد تاریک میشم که حتی نمیذارم روشنایی اطرافیانم به چشم بیاد . حتی نقش فیلترنورم بازی میکنم . ولی عجب نقش پررنگی دارم ، البته اینم بگم که گاهی سیستمم بهم بریزه و بخوام ادای فول شارژازو دربیارم ممکن برا دقایقی ۸۰درصد نشون بدم ولی ممکن بعد سه دیقه به یک برسمو خاموش مثل گوشی دخترخاله که باتریش خراب بود .
ازاینا بگذرم میخواستم بگم خدایش انسان موجود پیچیده ایست درعین
سرو کله زدن با یه بچه 9ماهه رو دوست دارم ، مث یه بچه گربه میمونه ساعت ها با یک کلاف کاموا خودشو مشغول میکنه و هیچ درکی از محیط اطرافش نداره . مجبور نیستی بهش توضیح بدی که این کار اشتباهه یا درست؟ انجام بده یا نده؟ اینم بگم که درجه بهونه گیریش خیلی کمتره از یک بچه دو یا شیش سالست . اووووه حتی بهترین آپشنش اینه که هنوز نمیتونه حرف بزنه :))
با این حرفارو خودمو آروم میکنم چون از این به بعد تا یه مدت بچه خواهرم قرار خونه ما باشه و مامانم مراقبش باشه .
وااقعا نمیخواهم هیچ وقت مادر و مادربزرگ باشم هیییچ وقت .
نمیخوام مرگ رو توصیف کنم از دیدگاه خودم . مرگ شبیه هیچ چیزی نیست . مرگ فقط مرگه .
ساعت پیش آگهی ترحیم جوان آشنایی رو دیدم که هنوز خبر مرگش بهم نرسیده بود . یه شوک بزرگ که هنوز هم تمام تنم میلرزه .
یادمه خودمن چندین بار مسیر خوشبختیشو در ذهنم چیده بودم و بهش افتخارمیکردم . به پدرو مادرش افتخار میکردم بابت داشتن چنین فرزندی . به خواهرش که دوستمه بابت داشتن چنین برادری .
اما انگار مرگ .
امشب میترسم ، خیلی زیاد ، از زندگی ، از مرگ از خودم از خدا از دنیا ازهمه و همه
کاش یک آدم آهنی قرمزو مشکی کوچیک بودم توی ویترین یک اسباب بازی ی که یک روز یه پسر بچه شیطون با کلی اصرار و جیغو گریه منو از باباش میخواست و منو از آقای نده می و تا چهار هفته بعد از من دلزده میشد و یک صبح جمعه پاییزی منو از پنجره اتاقش از طبقه هفتم یک اپارتمان پرتاب میکرد تو خیابون و همون لحظه ماشین کرج منو زیر میگرفت و خورد و خاکشیر میشدم و تا هوای گرگو میش که آقای پاکبان منو با جارو مینداخت توی سطل زبالش و برای همیشه تموم میشدم بدون اینکه روحی داشته باشم که قرار .
درباره این سایت